اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

۱۶ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

بلاخره دوره آخر فعالیت ماست

خوشحال میشدیم باز می‌دیدمتون


دهدار جزیره لارک | شانزدهم اردیبهشت

سلام ، قبول باشه ، من و دعا کنید .

یه وقتایی ابرا هستن برا ماهها ، یه ساعتیم به بادی جابجا می‌شن . چطوره تا سحر فردا یه جوابی بدین. انقدر که کافیه منو می‌شناسین :)


جناب صاحب‌مطعم | دهم خرداد

در این صبح پاییزی با سردردم استفان میکوس می‌شنوم. گریه‌ها از دلم تا گلویم بالا می‌آیند، دوباره از گلویم می‌ریزند پایین روی دلم و آن وسط‌ها به آن کودک نشسته در عصرگاهان می‌گویم می‌دانم فرسنگ‌ها فاصله هست، اما بضاعت من برای صادق بودن، صداقت ورزیدن و صادقانه زیستن این‌قدر بود. وسعم همین بود.

 

Desert Poem

To the Evening Child

حاجاقا: با یگانگی میشود در حدود خدا سیاحت کرد. همه جا مال خداست و تو سیاحت میکنی. همه جا سیاح باش.


همایون | سی و یک خرداد نه پنج

نمی‌دونی چقدر عزیزی کهنه رفیق. این همه سال، این همه بالا و پایین، این همه کم و کاستی‌های وجود من، اما شما هنوز یه دونه‌ای... هر روز بهتر از دیروز. ممنون ازت که این همه وقت گذاشتی برام، به حرف دلم گوش دادی و بودی. مراقب خودت باش. به امید دیدار زود :*


تهمینه | بیست و نهم می بیست شانزده

صبح‌ها با سردردی که ماه‌هاست مهمانم شده و نوید یک روز پردرد دیگر را می‌دهد روبروی کمد لباس‌هایم می‌ایستم. خروار خروار لباس به طرزی شرم‌آور روبرویم صف کشیده‌اند. اگر آماده گرفته شدند دانه‌دانه‌شان با دقتی که سر به وسواس‌ می‌ساید، انتخاب شده‌اند. اگر نه ساعت‌ها و ایام صرف انتخاب پارچه‌هایشان، طراحی صورتشان و رفت و آمد به شهربانو برای دوختنشان شده است. و تازه نه زمانی معمولی که آدم‌ها صرف خیاط می‌کنند و خودش کلی زیادی است، چند برابر آن. طرح‌ها معمولا برای خودم بوده و گاهی تا از ذهنم به دست‌های شهربانو منتقل شود، جلسات متوالی زمان برده است. شهربانو تحصیل‌کرده، باحوصله و باهوش است و زبانم را خوب می‌فهمد اما مثل خودم مودی است و ممکن است ماه‌ها غیبش بزند. رکوردش پارچه پالتو آبی آسمانی است که اول تا آخرش، از مودهای من تا مودهای شهربانو دو سال زمان رفت تا نهایی شد. تازه علاوه بر این‌ها چون سال‌هاست می‌شناسدمان، هر بار ملاقات کاری ما به طور میانگین سه ساعت طول می‌کشد که نهایتا یک ساعتش واقعا کاری است. دایما مشکلات به سر و روی زندگی‌ش شیرجه می‌زنند، اما آن‌قدر خوش‌روحیه است که خنده از وجودش نمی‌افتد. همه این‌ها یعنی به پای تک‌تک این لباس‌ها نه فقط زمان و ذهن، که چه مایه جان و  دل و جوانی ریخته شده است. نگاه می‌کنم لباس‌ها را که دارند خفه می‌شوند از شدت انبوهی و هیچ کدامشان، هیچ کدامشان به چشمم نمی‌آید. عین بیماری که غذاهای رنگارنگ و ظاهرا خوشمزه روبرویش توفیری برایش ندارد. هیچ‌کدام طعم سگی دهانش و اشتهای کورشده‌اش را خوب نمی‌کنند. هیچ کدام این لباس‌ها هم‌نشین خوبی برای احوال این روزهایم نیستند، از منند اما همه دورند از من. یک پیراهن نرم و بلند سدری-خاکی پررنگ که از همه دم دست تر است را برمی‌دارم و یک کت نخی زیتونی دو درجه روشن‌تر برایش پیدا می‌کنم. شال قهوه‌ای ساده که قهوه‌ای‌ش کمی به قرمزی می‌زند. در مورد کیف شک می‌کنم. تهش کیف کرمی که داخل کرمش کمی گل‌بهی است را پر می‌کنم. موقع خروج روبروی آینه قدی بیرون در می‌بینم رنگ شتری بند ساعتم به کیف اولی می‌خورده نه اینی که الان روی شانه‌ام است. هنوز و با همه ملال و بیماری آنقدر گیر هستم که برگردم و ساعت و انگشترم را جابجا کنم، کمپرهای خنگ و مهربانم را پا کنم و قدم به جهنم بگذارم.

" مهریه " :

سلام ، اون کوزه ، اون چاه ، قرآن مثل گل چاییه ، تو اون آب که بندازی ، آب اون کوزه ، اون چاه ، باز بشه ، دل باز بشه ، عالم دلباز بشه

شاید :)


جناب صاحب‌مطعم | بیست و نهم فروردین

یه عالمه حرفامون موند باز..

زمان، زمانی که تو هستی معنا نداره


دختر جوان دستیار دندانپزشک | بیست و پنجم دی

Marry me?!...

عاشق این کیس‌های بدگای‌تم

دختره‌ی دیوونه!

:)))))) :***


ادی | دوم فروردین نه پنج

طبیعتا باید تو عکس دو نفریمون که همو بغل کردیم به بازوی پت و پهنم که عین کتلت مرغ ولو شده گیر بدم ولی اینبار اصلا گیرم نمیاد بسکه حرف تو اون چنتا تار موی سفیدمونه. عکسو دوست دارم. شب بخیر!


ویولتا | هشتم مارس بیست شانزده

Nothing but each  other..

Sheikh Abdo Camp | Lebanon | 2014

سلام بر دختر عزیزم، از لطف همیشگی شما به خودم احساس غرور دارم! گاهی فکر می‌کنم که شاید کار خوبی کرده‌ام که چنین پاداشی نصیبم می‌شود! واقعا متن خوبی است، چه جناب کدیور، چه جناب رحیمی و البته برشت.


ابوساراکو؛ از اعضای سازمان مجاهدین خلق در دهه پنجاه | بیست و دوم ژوئن

حنا، جرات و جسارت و اطمینانت رو می‌خوام برای رفتن به سفر...

کمش دارم. واقعا می‌خوامش، برام بفرست :)


مریمانا | هفتم سپتامبر بیست شانزده

دل کاتیوشا پر شده، باید قدری‌ش اینجا سرریز شه.

حانا..

سلام بر تو و چشم‌های شفافت


نیک | هشتم ژانویه

و نیز کسی که اندر دریا غرقه گردد و موج خاسته باشد، آن موج را متابع باشد گاه مر این غریق را به سر آب برآرد و گاه به قعر دریا فروبرد. این غریق را هیچ جایگاه آرام نه، و دریا را کناره پدید نه، و خفتن و خوردن نه، و چشم باز کردن که بیند، روی نه، و دهان باز کردن که دم زند، روی نه، و شناه کردن روی نه، و به چیزی تعلق کردن روی نه، و صبر طاقت نه، و فریاد کردن روی نه، هزار موج که اندر دریا خیزد بر تن غریق آن نیارد که امواج عظمت و جلال و هیبت بر سر عارفان آرد و سر عارف اندر حیرت عاجزتر از آن باشد که آن غریق اندر امواج دریا.


خلاصه شرح تعرّف | باب الثانی و الستین فی صفة العارف